داستان دو نظریه در گفت وگو با نیل دوگراس تایسون ستاره شناس •و مشكل تكامل
آلن بویل
ترجمه:كاوه فیض اللهىدانشمندى سر برآورد با شیوه اى نو در تبیین زیست شناسى و یك نسل بعد دانشمند دیگرى سر برآورد با شیوه اى نو در تبیین فیزیك. اكنون پس از یك قرن بررسى موشكافانه هر دو تبیین هنوز كاملاً به اعتبار خویش باقى اند. اما در فرهنگ عامه از آلبرت اینشتین فیزیكدان بتى ساخته شده در حالى كه میراث چارلز داروین زیست شناس در غبارى تیره از اختلاف نظر فرو رفته است. چرا جایگاه نظریه هاى داروین درباره منشاء گونه ها كه در سال ۱۸۵۹ مطرح شد و نظریه هاى اینشتین درباره نسبیت كه در فاصله سال هاى 1905-1916 به چاپ رسید، نزد مردم اینچنین متفاوت است؟ نیل دوگراس تایسون ( deGrasse Tyson .N) اختر فیزیكدان، مدیر افلاك نماى هایدن در نیویورك و یكى از دو نویسنده كتاب «منشاء: چهارده میلیارد سال تكامل كیهان» در گفت وگویى كه اخیراً در دانشگاه واشینگتن انجام شده به این پرسش مى پردازد.•به نظر مى رسد اینشتین و داروین در جامعه ما دو جایگاه متفاوت دارند. یكى تقریباً نماد فرهنگ عامه است در حالى كه بعضى ها مى خواهند آن یكى دیگر را بى اعتبار كنند. چرا وضعیت به این شكل است كه نسبت به این دو رویكردهاى متفاوتى وجود دارد، در صورتى كه نظریه هایشان از نظر شواهد تاییدكننده، در وضعیت بسیار مشابهى قرار دارد؟ با آ نكه هر دو دانشمند بودند، اما اینشتین نخستین دانشمند بسیار مردمى بود كه فعالیت هایش در راه اهداف اجتماعى و نیز آرمان هاى سیاسى، هویدا و پیش چشم همگان بود. بعید مى دانم چنین چیزى در مورد داروین هم صدق كند. مى دانم كه او در روزگار خویش بسیار متهور بود. مى دانم كه كتابش، «اصل انواع»، كتابى پرفروش بود. اما گمان نمى كنم فعالیتى در سیاست داشت كه تاثیرى در روند كار دولت ها گذاشته باشد. سراغ ندارم ملتى مستقل نزد او آمده باشند و تقاضا كنند كه رئیس جمهورشان شود، آن طور كه براى مثال كشور جدید اسرائیل از اینشتین چنین خواسته اى داشت. من به عنوان یك شهروند و به عنوان یك دانشمند عمومى مى توانم به شما بگویم كه اینشتین یك پارادایم علمى جاافتاده با ریشه هاى بسیار محكم را از اساس واژگون كرد در حالى كه داروین عملاً هیچ پارادایم علمى را واژگون نكرد. پارادایم از پیش وجود داشت اما فرایندى تدریجى بود: «آیا تكامل آن طور كه لامارك مى گوید با وراثت صفات اكتسابى عمل مى كند؟ نه. این طور نیست.»... در اینجا مى توان تكامل یك ایده یعنى چگونگى عملكرد تكامل را دید در حالى كه اینشتین مدعى شد فیزیك نیوتنى ناقص است و این چیزى است كه در طول صدها سال حاكمیت فیزیك نیوتنى غیرقابل تصور بود. آن طور كه من از تاریخ برداشت كرده ام مردم همواره از كسانى كه همگان به نابغه بودنشان اذعان دارند مى خواهند كه درباره همه چیز اظهارنظر كنند.•درست مانند وضعیتى كه امروزه در رابطه با ستارگان موسیقى راك وجود دارد. همه مى خواهند بدانند كه بونو درباره قحطى در جهان چه فكر مى كند. هر چند او از طریق موسیقى به پول رسیده است.دقیقاً. به همین خاطر اینشتین در این حوزه هاى دیگر الزاماً متخصص نیست. حتى در این حوزه هاى دیگر الزاماً فردى مطلع هم نیست. اما مردم مى دانند كه او اندیشمندى ژرف است. پس مى خواهند بدانند كه اندیشه هاى ژرف او درباره یهودیان و اعراب چیست و همین طور درباره نهضت حقوق مدنى، بمب اتم آلمانى نازى؟ به این ترتیب او عملاً مشاور مردمى شد كه تلاش مى كردند از كسى كه به او اعتماد كامل داشتند یعنى از یك نابغه ایده بگیرند. همین عامل است كه اینشتین را از داروین متمایز مى سازد. اما فكر مى كنم عالم مهمترى نیز وجود دارد: در این دنیا هیچ علمى مانند فیزیك نیست. هیچ چیز نزدیك به آن دقتى كه فیزیك با آن شما را قادر به درك جهان اطرافتان مى سازد نیست. قوانین فیزیك است كه به ما امكان مى دهد بگوییم خورشید دقیقاً كى طلوع خواهد كرد. كسوف چه وقت شروع مى شود و چه وقت به پایان خواهد رسید. شهاب سنگ كى به زمین برخورد مى كند، آن وقت كه دیوید لوى و جین و كارولین شومیكر یك ستاره دنباله دار كشف كردند را یادتان هست؟ آنها براساس چند اندازه و مشخصات آن گفتند كه دفعه بعد با مشترى برخورد خواهد كرد. آنچه قابل توجه است اینكه هیچ كس در این پیش بینى تردید نكرد. زیرا همه مى دانند كه این قدرت درك حاصل از مبانى فیزیك است كه پیش بینى آینده را با دقت زیاد امكان پذیر مى سازد. زیست شناسى این طور نیست. شیمى هم این طور نیست، بله، مى توان نتیجه واكنش ها را پیش بینى كرد. بله مى توان مكانیسم ها را درك كرد. نظریه تكامل داروین چارچوبى است كه تنوع حیات بر روى زمین در آن درك مى شود. اما در كتاب «اصل انواع» داروین هیچ معادله اى نیست كه بتوان با استفاده از آن گفت فلان گونه صد سال یا هزار سال دیگر به چه شكلى در خواهد آمد. زیست شناسى هنوز به آنجا نرسیده است كه بتواند با این دقت پیش بینى كند. پس هنگامى كه از نظریه نسبیت و نظریه تكامل صحبت مى كنیم مى دانیم كه هر كدام شیوه بسیار مهمى براى شناخت جهان است. اما جعبه ابزارى كه همراه نظریه نسبیت است، كه در واقع همراه هر نظریه فیزیكى است، در چنان سطحى از دقت است كه آن را در ترازى دیگر قرار مى دهد. یعنى صرفاً یك اصل سازمان دهنده نیست. وقتى پیش بینى مى كنید كه خورشید فردا صبح ساعت هفت و بیست و دو دقیقه طلوع خواهد كرد و كسى بخواهد با شما بحث كند، با آن گفت وگو فقط وقتتان را هدر خواهید داد. بگذارید و بروید زیرا با اطمینان مى دانید كه چه اتفاقى خواهد افتاد. به همین دلیل چون نظریه تكامل داروین نظریه اى در زیست شناسى است و چون زیست شناسى علمى متفاوت از فیزیك است، به نظر یك آدم بیگانه ناوارد چنین مى آید كه مى توان پابرهنه وسط پرید و مدعى شد كه مسائل آنطور كه زیست شناس مى بیند نیست. این البته اكنون نادرست است، اما مى خواهم بگویم وقتى جعبه ابزارى با قدرت پیش بینى در اختیار داشته باشید، درست مانند آن است كه زره پوش شده باشید. دیگر اهمیتى نخواهید داد كه كسى بگوید آن معادله غلط است. معادله به وضوح درست است، پس بروید منزل تان.
از آنجا كه تكامل اصل سازمان دهنده زیست شناسى است كه امكان درك پدیده ها را فراهم مى كند، هستند كسانى كه در برابر آن ایستادگى مى كنند به عقیده من مخالفت در این سطح با مخالفت شایع در زمانى كه كپرنیك و گالیله ثابت كردند زمین به دور خورشید مى گردد و نه بر عكس تفاوت بنیادى ندارد. در آن زمان گرانش نیوتنى را نداشتیم. نمى شد مكانیسم چرخ دنده اى منظومه شمسى را با دقت زیاد پیش بینى كرد، اصلاً در آن زمان «منظومه شمسى» كلمه جدیدى بوده كه تلویحاً به معناى قرار داشتن خورشید در این مركز عالم بود. در آن زمان طبقات مذهبى در این باره بحث مى كردند و مى گفتند كه خلاف كتاب مقدس، خلاف خدا، شیوه خدا و خواست خدا است. البته در آن زمان كلیسا فوق العاده قدرتمند بود. در ایتالیا عملاً كلیسا حكومت مى كرد. بنابراین قدرت لازم براى تحمیل یك دیدگاه وجود داشت و این پشتیبانى از دیدگاه هایى كه با تفسیر كلیسا از كتاب مقدس مغایرت داشت را براى سلامتى افراد مضر مى ساخت.خوشبختانه باید به اطلاع شما برسانم كه امروزه اگر كسى بگوید كه زمین به دور خورشید مى گردد یا ستارگان دیگرى وجود دارند كه ممكن است سیاره هایى داشته باشند كه در آنها حیات باشد، زنده زنده پاى چوبه دار سوزانده نمى شود. جوردانو برونو همین حرف ها را زده بود كه در سال ۱۶۰۰ پاى دار سوزانده شد؛ درست ده سال پیش از آن كه گالیله با «پیام آور ستارگان» (تلسكوپ گالیله _ م) عملاً روى صحنه بیاید و خبر دهد كه مشترى اقمارى دارد و به این ترتیب مشترى را مركز این حركت سازد و نه زمین. از آن زمان تاكنون اوضاع به سرعت تغییر كرده است. از سوزاندن برونو در آتش تا بازداشت خانگى گالیله تا به امروز كه كلیساى كاتولیك بیانیه مى دهد و اعلام مى كند كه تكامل درست است. به این ترتیب تاریخ نشان داده است كه نظام هاى اعتقادى خداباورانه همواره توانسته اند خود را با اكتشافات غالب علم زمان خویش سازگار سازند. آنها كه این كار را نكنند جا خواهند ماند و اگر كسى جا بماند دستش از نیروهایى كه سیستم هاى اقتصادى نوظهور را كنترل مى كنند كوتاه خواهد شد. ما در قرن بیست و یكم زندگى مى كنیم نیروى پیش برنده نظام هاى اقتصادى نوین علمى و تكنولوژیك خواهند بود ما كه دیگر در عصر كشاورزى نیستیم. گفتن اینكه من به گفته هاى داروین اعتقاد ندارم در نیمه قرن نوزدهم چه پیامد هایى داشت؟ عملاً هیچ، اما امروزه با وجود این همه شركت هاى تكنولوژى زیستى بدون نظریه تكامل هیچ دركى از زیست شناسى وجود ندارد. در نتیجه چنانچه كسى بگوید «من اعتقادى به نظریه تكامل ندارم و فكر مى كنم كه هر كدام از ما اختصاصاً آفریده شده است» باید به پیامد هاى آن در رابطه با وضعیت استخدامى اش توجه كند حال اگر كسى نخواهد دانشمند شود شاید این مسئله اهمیت چندانى نداشته باشد. خب در واقع حرفه هاى بسیارى هست كه در آنها دانشمندان كارى ندارند. اما همانطور كه گفتم نظام هاى اقتصادى نوظهور با علم و تكنولوژى به پیش مى روند، در حالى كه تكنولوژى زیستى پیشگام آنها است. اگر كسى بیاید و حرفى از آدم و حوا بزند حتى از در ورودى هم نخواهد گذشت. او به دردشان نمى خورد زیرا نمى توانند از دانش او براى رسیدن به واكسن بعد، داروى بعد و درمان بعدى براى سرطان استفاده كنند. چنین دانشى به اكتشافاتى كه مى دانیم در سالن هاى شركت هاى تكنولوژى زیستى انتظارمان را مى كشند، راه نخواهد برد.•منظورتان آن است كه دید شخص از این نظریه ها روى آهنگ نو آورى تاثیر مى گذارد؟بله.و براى آنكه این كج فهمى درباره اصطلاح «نظریه» را در نطفه خفه كنم باید اضافه كنم كه تا پیش از اینشتین تمام نظریه هاى فیزیكى آزموده شده و تایید شده، «قانون» نامیده مى شد: قوانین سه گانه نیوتن در حركت، قوانین گرانش و قوانین ترمودینامیك و... هنگامى كه اینشتین از راه رسید نشان داد كه نیوتن ناقص است. اشتباه نه، بلكه ناقص زیرا فقط زیرمجموعه اى از واقعیت را توصیف مى كند. اینشتین نشان داد كه براى تبیین این واقعیت درك عمیق ترى لازم است. در این لحظه فیزیكدانان _ به گمانم نه حتى آگاهانه، بلكه به نوعى نیمه آگاهانه _ دست از «قانون» نامیدن چیزها برداشتند. در قرن بیستم هیچ «قانونى» در فیزیك وضع نشد. نظریه كوانتوم داریم، نظریه نسبیت و... كافى است نگاهى به كتاب ها بیندازید تا ببینید كه همه از اصطلاح «نظریه» استفاده مى كنند. به نظرم این به معناى رسیدن به یك شناخت است كه كسى كه بعد از شما مى آید ممكن است به دركى عمیق تر از پدیده دست یابد. اما «عمیق تر» به این معنا نیست كه كار شما دیگر اعتبار ندارد بلكه صرفاً یعنى آنكه گستره وسیع ترى از شناخت در انتظار شما است كه آنچه شما مى دانید در دل آن جاى مى گیرد. مانند نمودار كلاسیك و قدیمى ون است: جهان نیوتن اینجا است در یك دایره و اكنون جهان اینشتین در دایره اى بزرگتر كه نیوتن را در برمى گیرد و هنگامى كه معادلات اینشتین را در گرانش و سرعت پایین در نظر بگیرید فرقى با معادلات نیوتن ندارد. در این شرایط همه آن معادلات فرو كاسته شده و به شكل معادلات نیوتن درمى آیند. از آنجا كه معادلات نیوتن جواب مى دهند، در شرایطى كه ثابت شده درست هستند، ناگهان از كار نمى افتند. به عبارت دیگر به خاكستر ننشسته اند بلكه هنوز صحیح و سالم آنجا هستند. به همین خاطر اكنون مى دانیم كه نسبیت عام ناقص است چرا كه با مكانیك كوانتوم پیوند نخورده است. آنها ازدواج نكرده اند و با هم صحبت نمى كنند. ما اكنون هم این را مى دانیم. از این رو برآنیم كه هنوز دایره بزرگترى نیز هست كه مكانیك كوانتوم و نسبیت عام را دربر خواهد گرفت و این چیزى است كه متخصصان نظریه تار در پى آنند. همین است كه به آنها انگیزه مى دهد و از روى هوس نیست. •همین طور است. صرف هوس رسیدن به چیزى پیچیده و اسرارآمیز نیست.بى خودى و براى خنده كه این كار را نمى كنند. نه، واقعاً شكافى هست و این درك عمیق تر همان طور كه گفتم دركى است كه شناخت هاى پیشین را دربرمى گیرد زیرا از پیش معلوم شده كه درستند و جواب مى دهند. اما عموم مردم با این تغییر در كاربرى واژگان هماهنگ نیستند. آنها كلمه «نظریه» را مى شنوند و مى گویند «خب، فقط یك نظریه است. ممكن است فردا نظریه دیگرى بدهند.» بله، اما اگر نظریه فردا متفاوت شد به خاطر آن است كه نظریه اى قوى تر از قبلى داریم. نه به خاطر آنكه چیزى به كل متفاوت یافته ایم. اكنون حتى براى نامیدن ایده هایى كه بسیار آزمایشى و خام هستند نیز از واژه «نظریه» استفاده مى شود. این درست اما به این ترتیب به مشكلى برمى خوریم: نظریه تكامل داریم و نظریه كوانتوم كه همه به خوبى آزموده شده و كاملاً جاافتاده و تایید شده اند و از طرف دیگر نظریه كسى را داریم كه در مرز علم است اما احتمالاً ثابت خواهد شد كه نادرست است زیرا بیشتر نظریه هاى جدید نادرستند. اما همین ها دانشمندان را مدام در وضعیت پژوهش نگه مى دارند. هر جا كه فهمیدید جریان چیست سعى مى كنید با باز كردن راهتان از میان خار و خاشاك پیش بروید، بین شیوه كاربرد كلمه «نظریه» توسط دانشمندان و برداشت عوام از این كلمه ناهماهنگى ناجورى وجود دارد، هر چند اكنون از این شیوه درك جهان یك قرن مى گذرد. قسمت ناخوشایند ماجرا همین جا است. اما آنچه مردم باید بفهمند آن است كه هیچ چیز قوى تر از نظریه هاى موفق نیست. آنها ایده ها را چنان سازمان مى دهند كه قدرت دركى در اختیار شما قرار مى دهند كه در تمام نظام هاى فكرى انسان از ابتدا تاكنون بى همتا است.•فكر مى كنید چه آزمونى بتواند اعتماد به نظریه داروین را طورى استحكام بخشد كه نگاه كپرنیكى به منظومه شمسى امروزه از آن برخوردار است؟ آیا آزمونى هست كه بتواند همان نوع دقتى را نشان دهد كه امروزه براى حركات سیاره اى داریم؟در اینجا دو نكته وجود دارد: اجازه دهید آنها را یك به یك باز كنم. مسئله دقت فقط اینشتین را از داروین متمایز مى سازد. اما به نظر من علت مقاومتى كه در جوامع گوناگون مشاهده مى كنیم فقط این نیست. بیشتر آنچه كه اینشتین گفته و انجام داده است ارتباط مستقیمى با آنچه كه در كتاب مقدس مى خوانیم ندارد. هیچ كس نه از نسبیت خاص یا كارهاى او در مكانیك كوانتوم خبر دارد و نه به آن اهمیتى مى دهد. آنجا كه اینشتین واقعاً با كتاب مقدس تضاد پیدا مى كند این واقعیت است كه نسبیت عام اصل سازمان دهنده بیگ بنگ مى شود. اینجاست كه نظریه نسبیت با مسئله منشا تلاقى مى كند و اینجا است كه جامعه مذهبى به آن واكنش نشان مى دهد. به همان قیاس به سیستم كپرنیكى كه بازگردیم، به نظرم مسئله زمان مطرح مى شود. مدت ها پیش از طرح قوانین حركت و قوانین گرانش توسط نیوتن، جهان مدل خورشید مركزى را كاملاً پذیرفته بود. كتاب كپرنیك در سال ۱۵۴۳ منتشر شد اما نیوتن در سال ، ۱۶۸۷ درست است؟ این مى شود 310 سال. اكنون از نظریه داروین 310 سال گذشته است. باید از خودتان بپرسید معیارتان از این مقاومت چیست؟ آیا بخش عمده جهان در برابر آن مقاومت مى كنند؟ به آنها كه مقاومت مى كنند بخش عمده اى نیستند. زیرمجموعه كوچكى از جهان است. حتى مى توان گفت یك گروه مقاومت. اما آنها باید بدانند كه همتایانشان در گذشته آنها كه با گردش زمین به دور خورشید مخالفت مى كردند، كمتر از آنها سینه چاك نبودند و نیز شور و شوق طرفداران اكتشافات علمى هم از آنها كمتر نیست. شوروشوق آنها در اختراع میكروسكوپ و كشف میكروب ها از این كمتر بود. به همین دلیل است كه وقتى شما بیمار مى شوید به خاطر آن نیست كه خدا شما را بیمار كرده بلكه به خاطر آن است كه در معرض میكروارگانیسم قرار گرفته اید. مى توانم این میكروارگانیسم ها را به شما منتقل كنم و شما تمام علائم و نشانه هاى بیمارى را بروز خواهید داد. این اكتشاف خدا را از بسیارى معادلات كنار گذاشت، معادلاتى كه مردم در رابطه با علت بیمارى در سر داشتند.درباره بیمارى هاى مقاربتى داستان مشهورى هست... هنگامى كه معلوم شد پنى سیلین براى درمان بیمارى هاى مقاربتى موثر است، اسقفى در آن زمان گفت كه این دارو كار شیطان است زیرا امكان مى دهد كه افراد زنا كنند و با مجازات خدا روبه رو نشوند. امروزه نیز دیده مى شود كه بعضى ها هنوز با ویروس ایدز به همین شكل برخورد مى كنند. اما مهم آن است كه روى هم رفته مردم دیگر فكر نمى كنند كه میكروب توسط نیروهاى فراطبیعى منتقل مى شود. بنابراین فكر مى كنم كه مسئله گذشت زمان باشد. گفته مشهورى درباره، تكامل هر حقیقت بزرگ هست كه مى گوید: نخست، مردم مى گویند كه به آن اعتقادى ندارند؛ سپس مى گویند كه با كتاب مقدس تضاد دارد؛ و در مرحله سوم مى گویند خودشان از اول آن را مى دانستند. پس كافى است به آنها كمى زمان بدهید. طول مى كشد تا گرم شوند. •از سوى دیگر، الهام بخش كارهاى اینشتین نقص ظریه هاى گذشته بود. چگونه آزمایش ها نشان دادند كه طرز فكر دانشمندان درباره جهان در اواخر قرن نوزدهم كاملاً نادرست بود؟ در فیزیك شكاف هایى وجود داشت و اگر كسى دوراندیش نبود ممكن بود با خود بگوید: «خودشان حل خواهند شد. كمى فرصت بدهید همه چیز روبه راه خواهد شد.» اما هیچ چیز حل شدنى نبود. بایستى كسى مثل اینشتین و اندیشمندان آینده نگر همتایش ظهور مى كردند تا ماجرا روشن شود. •آیا منظورتان آن است كه قیاس با عصر حاضر موضوع اكتشافات مربوط به جهان شتابدار مطرح مى شود. بله، امروز هم شكاف هایى وجود دارد. هنوز نمى دانیم كه ماده تاریك چیست. نمى دانیم انرژى تاریك چیست، نمى دانیم پیش از بیگ بنگ (انفجار بزرگ) چه اتفاقى افتاده است. نمى دانیم در مركز س یاهچاله چه حوادثى رخ مى دهد. نمى دانیم چگونه مى توان گرانش را با مكانیك كوانتوم ادغام كرد. نمى دانیم كهكشان ها چگونه تشكیل شدند. حوزه هاى بسیار مهمى تا به امروز ناشناخته مانده اند. اما ماهیت علم همین است.•و همین جور چیزها هستند كه مى توانند الهاماتى از نوع اینشتین را برانگیزانند؟. در واقع منظورتان آن است كه كسى بیاید و تبیینى مثلاً براى ماده تاریك ارائه دهد و به عنوان بخشى از لوازم آن نظریه ده چیز دیگر را نیز تبیین كند. این اتفاقى است كه در مورد نسبیت افتاده است. اینشتین گفت: «خب، این هم از سرعت نور» و از این قبیل و ناگهان نسبیت عام تقدیم اعتدالین عطارد به دور خورشید را تبیین كرد، انحراف نور ستارگان را تبیین كرد و خیلى چیزهاى دیگر. او از ابتدا تصمیم نداشت آنها را تبیین كند اما این همان چیزى است كه باعث مى شود اعتماد شما به نظریه نسبیت بیشتر شود. اگر از ابتدا بخواهید چیزى را تبیین كنید، دودل خواهند شد كه نكند چیزى سرهم كرده تا آن را توجیه كند... اینشتین نمى خواست اینها را تبیین كند و همین قدرت شناخت به اعتماد فوق العاده اى منجر شد كه او در مسیر درست قرار گرفته و به طرز كار طبیعت عمیقاً پى برده است.
منبع: روزنامه شرق
آلن بویل
ترجمه:كاوه فیض اللهىدانشمندى سر برآورد با شیوه اى نو در تبیین زیست شناسى و یك نسل بعد دانشمند دیگرى سر برآورد با شیوه اى نو در تبیین فیزیك. اكنون پس از یك قرن بررسى موشكافانه هر دو تبیین هنوز كاملاً به اعتبار خویش باقى اند. اما در فرهنگ عامه از آلبرت اینشتین فیزیكدان بتى ساخته شده در حالى كه میراث چارلز داروین زیست شناس در غبارى تیره از اختلاف نظر فرو رفته است. چرا جایگاه نظریه هاى داروین درباره منشاء گونه ها كه در سال ۱۸۵۹ مطرح شد و نظریه هاى اینشتین درباره نسبیت كه در فاصله سال هاى 1905-1916 به چاپ رسید، نزد مردم اینچنین متفاوت است؟ نیل دوگراس تایسون ( deGrasse Tyson .N) اختر فیزیكدان، مدیر افلاك نماى هایدن در نیویورك و یكى از دو نویسنده كتاب «منشاء: چهارده میلیارد سال تكامل كیهان» در گفت وگویى كه اخیراً در دانشگاه واشینگتن انجام شده به این پرسش مى پردازد.•به نظر مى رسد اینشتین و داروین در جامعه ما دو جایگاه متفاوت دارند. یكى تقریباً نماد فرهنگ عامه است در حالى كه بعضى ها مى خواهند آن یكى دیگر را بى اعتبار كنند. چرا وضعیت به این شكل است كه نسبت به این دو رویكردهاى متفاوتى وجود دارد، در صورتى كه نظریه هایشان از نظر شواهد تاییدكننده، در وضعیت بسیار مشابهى قرار دارد؟ با آ نكه هر دو دانشمند بودند، اما اینشتین نخستین دانشمند بسیار مردمى بود كه فعالیت هایش در راه اهداف اجتماعى و نیز آرمان هاى سیاسى، هویدا و پیش چشم همگان بود. بعید مى دانم چنین چیزى در مورد داروین هم صدق كند. مى دانم كه او در روزگار خویش بسیار متهور بود. مى دانم كه كتابش، «اصل انواع»، كتابى پرفروش بود. اما گمان نمى كنم فعالیتى در سیاست داشت كه تاثیرى در روند كار دولت ها گذاشته باشد. سراغ ندارم ملتى مستقل نزد او آمده باشند و تقاضا كنند كه رئیس جمهورشان شود، آن طور كه براى مثال كشور جدید اسرائیل از اینشتین چنین خواسته اى داشت. من به عنوان یك شهروند و به عنوان یك دانشمند عمومى مى توانم به شما بگویم كه اینشتین یك پارادایم علمى جاافتاده با ریشه هاى بسیار محكم را از اساس واژگون كرد در حالى كه داروین عملاً هیچ پارادایم علمى را واژگون نكرد. پارادایم از پیش وجود داشت اما فرایندى تدریجى بود: «آیا تكامل آن طور كه لامارك مى گوید با وراثت صفات اكتسابى عمل مى كند؟ نه. این طور نیست.»... در اینجا مى توان تكامل یك ایده یعنى چگونگى عملكرد تكامل را دید در حالى كه اینشتین مدعى شد فیزیك نیوتنى ناقص است و این چیزى است كه در طول صدها سال حاكمیت فیزیك نیوتنى غیرقابل تصور بود. آن طور كه من از تاریخ برداشت كرده ام مردم همواره از كسانى كه همگان به نابغه بودنشان اذعان دارند مى خواهند كه درباره همه چیز اظهارنظر كنند.•درست مانند وضعیتى كه امروزه در رابطه با ستارگان موسیقى راك وجود دارد. همه مى خواهند بدانند كه بونو درباره قحطى در جهان چه فكر مى كند. هر چند او از طریق موسیقى به پول رسیده است.دقیقاً. به همین خاطر اینشتین در این حوزه هاى دیگر الزاماً متخصص نیست. حتى در این حوزه هاى دیگر الزاماً فردى مطلع هم نیست. اما مردم مى دانند كه او اندیشمندى ژرف است. پس مى خواهند بدانند كه اندیشه هاى ژرف او درباره یهودیان و اعراب چیست و همین طور درباره نهضت حقوق مدنى، بمب اتم آلمانى نازى؟ به این ترتیب او عملاً مشاور مردمى شد كه تلاش مى كردند از كسى كه به او اعتماد كامل داشتند یعنى از یك نابغه ایده بگیرند. همین عامل است كه اینشتین را از داروین متمایز مى سازد. اما فكر مى كنم عالم مهمترى نیز وجود دارد: در این دنیا هیچ علمى مانند فیزیك نیست. هیچ چیز نزدیك به آن دقتى كه فیزیك با آن شما را قادر به درك جهان اطرافتان مى سازد نیست. قوانین فیزیك است كه به ما امكان مى دهد بگوییم خورشید دقیقاً كى طلوع خواهد كرد. كسوف چه وقت شروع مى شود و چه وقت به پایان خواهد رسید. شهاب سنگ كى به زمین برخورد مى كند، آن وقت كه دیوید لوى و جین و كارولین شومیكر یك ستاره دنباله دار كشف كردند را یادتان هست؟ آنها براساس چند اندازه و مشخصات آن گفتند كه دفعه بعد با مشترى برخورد خواهد كرد. آنچه قابل توجه است اینكه هیچ كس در این پیش بینى تردید نكرد. زیرا همه مى دانند كه این قدرت درك حاصل از مبانى فیزیك است كه پیش بینى آینده را با دقت زیاد امكان پذیر مى سازد. زیست شناسى این طور نیست. شیمى هم این طور نیست، بله، مى توان نتیجه واكنش ها را پیش بینى كرد. بله مى توان مكانیسم ها را درك كرد. نظریه تكامل داروین چارچوبى است كه تنوع حیات بر روى زمین در آن درك مى شود. اما در كتاب «اصل انواع» داروین هیچ معادله اى نیست كه بتوان با استفاده از آن گفت فلان گونه صد سال یا هزار سال دیگر به چه شكلى در خواهد آمد. زیست شناسى هنوز به آنجا نرسیده است كه بتواند با این دقت پیش بینى كند. پس هنگامى كه از نظریه نسبیت و نظریه تكامل صحبت مى كنیم مى دانیم كه هر كدام شیوه بسیار مهمى براى شناخت جهان است. اما جعبه ابزارى كه همراه نظریه نسبیت است، كه در واقع همراه هر نظریه فیزیكى است، در چنان سطحى از دقت است كه آن را در ترازى دیگر قرار مى دهد. یعنى صرفاً یك اصل سازمان دهنده نیست. وقتى پیش بینى مى كنید كه خورشید فردا صبح ساعت هفت و بیست و دو دقیقه طلوع خواهد كرد و كسى بخواهد با شما بحث كند، با آن گفت وگو فقط وقتتان را هدر خواهید داد. بگذارید و بروید زیرا با اطمینان مى دانید كه چه اتفاقى خواهد افتاد. به همین دلیل چون نظریه تكامل داروین نظریه اى در زیست شناسى است و چون زیست شناسى علمى متفاوت از فیزیك است، به نظر یك آدم بیگانه ناوارد چنین مى آید كه مى توان پابرهنه وسط پرید و مدعى شد كه مسائل آنطور كه زیست شناس مى بیند نیست. این البته اكنون نادرست است، اما مى خواهم بگویم وقتى جعبه ابزارى با قدرت پیش بینى در اختیار داشته باشید، درست مانند آن است كه زره پوش شده باشید. دیگر اهمیتى نخواهید داد كه كسى بگوید آن معادله غلط است. معادله به وضوح درست است، پس بروید منزل تان.
از آنجا كه تكامل اصل سازمان دهنده زیست شناسى است كه امكان درك پدیده ها را فراهم مى كند، هستند كسانى كه در برابر آن ایستادگى مى كنند به عقیده من مخالفت در این سطح با مخالفت شایع در زمانى كه كپرنیك و گالیله ثابت كردند زمین به دور خورشید مى گردد و نه بر عكس تفاوت بنیادى ندارد. در آن زمان گرانش نیوتنى را نداشتیم. نمى شد مكانیسم چرخ دنده اى منظومه شمسى را با دقت زیاد پیش بینى كرد، اصلاً در آن زمان «منظومه شمسى» كلمه جدیدى بوده كه تلویحاً به معناى قرار داشتن خورشید در این مركز عالم بود. در آن زمان طبقات مذهبى در این باره بحث مى كردند و مى گفتند كه خلاف كتاب مقدس، خلاف خدا، شیوه خدا و خواست خدا است. البته در آن زمان كلیسا فوق العاده قدرتمند بود. در ایتالیا عملاً كلیسا حكومت مى كرد. بنابراین قدرت لازم براى تحمیل یك دیدگاه وجود داشت و این پشتیبانى از دیدگاه هایى كه با تفسیر كلیسا از كتاب مقدس مغایرت داشت را براى سلامتى افراد مضر مى ساخت.خوشبختانه باید به اطلاع شما برسانم كه امروزه اگر كسى بگوید كه زمین به دور خورشید مى گردد یا ستارگان دیگرى وجود دارند كه ممكن است سیاره هایى داشته باشند كه در آنها حیات باشد، زنده زنده پاى چوبه دار سوزانده نمى شود. جوردانو برونو همین حرف ها را زده بود كه در سال ۱۶۰۰ پاى دار سوزانده شد؛ درست ده سال پیش از آن كه گالیله با «پیام آور ستارگان» (تلسكوپ گالیله _ م) عملاً روى صحنه بیاید و خبر دهد كه مشترى اقمارى دارد و به این ترتیب مشترى را مركز این حركت سازد و نه زمین. از آن زمان تاكنون اوضاع به سرعت تغییر كرده است. از سوزاندن برونو در آتش تا بازداشت خانگى گالیله تا به امروز كه كلیساى كاتولیك بیانیه مى دهد و اعلام مى كند كه تكامل درست است. به این ترتیب تاریخ نشان داده است كه نظام هاى اعتقادى خداباورانه همواره توانسته اند خود را با اكتشافات غالب علم زمان خویش سازگار سازند. آنها كه این كار را نكنند جا خواهند ماند و اگر كسى جا بماند دستش از نیروهایى كه سیستم هاى اقتصادى نوظهور را كنترل مى كنند كوتاه خواهد شد. ما در قرن بیست و یكم زندگى مى كنیم نیروى پیش برنده نظام هاى اقتصادى نوین علمى و تكنولوژیك خواهند بود ما كه دیگر در عصر كشاورزى نیستیم. گفتن اینكه من به گفته هاى داروین اعتقاد ندارم در نیمه قرن نوزدهم چه پیامد هایى داشت؟ عملاً هیچ، اما امروزه با وجود این همه شركت هاى تكنولوژى زیستى بدون نظریه تكامل هیچ دركى از زیست شناسى وجود ندارد. در نتیجه چنانچه كسى بگوید «من اعتقادى به نظریه تكامل ندارم و فكر مى كنم كه هر كدام از ما اختصاصاً آفریده شده است» باید به پیامد هاى آن در رابطه با وضعیت استخدامى اش توجه كند حال اگر كسى نخواهد دانشمند شود شاید این مسئله اهمیت چندانى نداشته باشد. خب در واقع حرفه هاى بسیارى هست كه در آنها دانشمندان كارى ندارند. اما همانطور كه گفتم نظام هاى اقتصادى نوظهور با علم و تكنولوژى به پیش مى روند، در حالى كه تكنولوژى زیستى پیشگام آنها است. اگر كسى بیاید و حرفى از آدم و حوا بزند حتى از در ورودى هم نخواهد گذشت. او به دردشان نمى خورد زیرا نمى توانند از دانش او براى رسیدن به واكسن بعد، داروى بعد و درمان بعدى براى سرطان استفاده كنند. چنین دانشى به اكتشافاتى كه مى دانیم در سالن هاى شركت هاى تكنولوژى زیستى انتظارمان را مى كشند، راه نخواهد برد.•منظورتان آن است كه دید شخص از این نظریه ها روى آهنگ نو آورى تاثیر مى گذارد؟بله.و براى آنكه این كج فهمى درباره اصطلاح «نظریه» را در نطفه خفه كنم باید اضافه كنم كه تا پیش از اینشتین تمام نظریه هاى فیزیكى آزموده شده و تایید شده، «قانون» نامیده مى شد: قوانین سه گانه نیوتن در حركت، قوانین گرانش و قوانین ترمودینامیك و... هنگامى كه اینشتین از راه رسید نشان داد كه نیوتن ناقص است. اشتباه نه، بلكه ناقص زیرا فقط زیرمجموعه اى از واقعیت را توصیف مى كند. اینشتین نشان داد كه براى تبیین این واقعیت درك عمیق ترى لازم است. در این لحظه فیزیكدانان _ به گمانم نه حتى آگاهانه، بلكه به نوعى نیمه آگاهانه _ دست از «قانون» نامیدن چیزها برداشتند. در قرن بیستم هیچ «قانونى» در فیزیك وضع نشد. نظریه كوانتوم داریم، نظریه نسبیت و... كافى است نگاهى به كتاب ها بیندازید تا ببینید كه همه از اصطلاح «نظریه» استفاده مى كنند. به نظرم این به معناى رسیدن به یك شناخت است كه كسى كه بعد از شما مى آید ممكن است به دركى عمیق تر از پدیده دست یابد. اما «عمیق تر» به این معنا نیست كه كار شما دیگر اعتبار ندارد بلكه صرفاً یعنى آنكه گستره وسیع ترى از شناخت در انتظار شما است كه آنچه شما مى دانید در دل آن جاى مى گیرد. مانند نمودار كلاسیك و قدیمى ون است: جهان نیوتن اینجا است در یك دایره و اكنون جهان اینشتین در دایره اى بزرگتر كه نیوتن را در برمى گیرد و هنگامى كه معادلات اینشتین را در گرانش و سرعت پایین در نظر بگیرید فرقى با معادلات نیوتن ندارد. در این شرایط همه آن معادلات فرو كاسته شده و به شكل معادلات نیوتن درمى آیند. از آنجا كه معادلات نیوتن جواب مى دهند، در شرایطى كه ثابت شده درست هستند، ناگهان از كار نمى افتند. به عبارت دیگر به خاكستر ننشسته اند بلكه هنوز صحیح و سالم آنجا هستند. به همین خاطر اكنون مى دانیم كه نسبیت عام ناقص است چرا كه با مكانیك كوانتوم پیوند نخورده است. آنها ازدواج نكرده اند و با هم صحبت نمى كنند. ما اكنون هم این را مى دانیم. از این رو برآنیم كه هنوز دایره بزرگترى نیز هست كه مكانیك كوانتوم و نسبیت عام را دربر خواهد گرفت و این چیزى است كه متخصصان نظریه تار در پى آنند. همین است كه به آنها انگیزه مى دهد و از روى هوس نیست. •همین طور است. صرف هوس رسیدن به چیزى پیچیده و اسرارآمیز نیست.بى خودى و براى خنده كه این كار را نمى كنند. نه، واقعاً شكافى هست و این درك عمیق تر همان طور كه گفتم دركى است كه شناخت هاى پیشین را دربرمى گیرد زیرا از پیش معلوم شده كه درستند و جواب مى دهند. اما عموم مردم با این تغییر در كاربرى واژگان هماهنگ نیستند. آنها كلمه «نظریه» را مى شنوند و مى گویند «خب، فقط یك نظریه است. ممكن است فردا نظریه دیگرى بدهند.» بله، اما اگر نظریه فردا متفاوت شد به خاطر آن است كه نظریه اى قوى تر از قبلى داریم. نه به خاطر آنكه چیزى به كل متفاوت یافته ایم. اكنون حتى براى نامیدن ایده هایى كه بسیار آزمایشى و خام هستند نیز از واژه «نظریه» استفاده مى شود. این درست اما به این ترتیب به مشكلى برمى خوریم: نظریه تكامل داریم و نظریه كوانتوم كه همه به خوبى آزموده شده و كاملاً جاافتاده و تایید شده اند و از طرف دیگر نظریه كسى را داریم كه در مرز علم است اما احتمالاً ثابت خواهد شد كه نادرست است زیرا بیشتر نظریه هاى جدید نادرستند. اما همین ها دانشمندان را مدام در وضعیت پژوهش نگه مى دارند. هر جا كه فهمیدید جریان چیست سعى مى كنید با باز كردن راهتان از میان خار و خاشاك پیش بروید، بین شیوه كاربرد كلمه «نظریه» توسط دانشمندان و برداشت عوام از این كلمه ناهماهنگى ناجورى وجود دارد، هر چند اكنون از این شیوه درك جهان یك قرن مى گذرد. قسمت ناخوشایند ماجرا همین جا است. اما آنچه مردم باید بفهمند آن است كه هیچ چیز قوى تر از نظریه هاى موفق نیست. آنها ایده ها را چنان سازمان مى دهند كه قدرت دركى در اختیار شما قرار مى دهند كه در تمام نظام هاى فكرى انسان از ابتدا تاكنون بى همتا است.•فكر مى كنید چه آزمونى بتواند اعتماد به نظریه داروین را طورى استحكام بخشد كه نگاه كپرنیكى به منظومه شمسى امروزه از آن برخوردار است؟ آیا آزمونى هست كه بتواند همان نوع دقتى را نشان دهد كه امروزه براى حركات سیاره اى داریم؟در اینجا دو نكته وجود دارد: اجازه دهید آنها را یك به یك باز كنم. مسئله دقت فقط اینشتین را از داروین متمایز مى سازد. اما به نظر من علت مقاومتى كه در جوامع گوناگون مشاهده مى كنیم فقط این نیست. بیشتر آنچه كه اینشتین گفته و انجام داده است ارتباط مستقیمى با آنچه كه در كتاب مقدس مى خوانیم ندارد. هیچ كس نه از نسبیت خاص یا كارهاى او در مكانیك كوانتوم خبر دارد و نه به آن اهمیتى مى دهد. آنجا كه اینشتین واقعاً با كتاب مقدس تضاد پیدا مى كند این واقعیت است كه نسبیت عام اصل سازمان دهنده بیگ بنگ مى شود. اینجاست كه نظریه نسبیت با مسئله منشا تلاقى مى كند و اینجا است كه جامعه مذهبى به آن واكنش نشان مى دهد. به همان قیاس به سیستم كپرنیكى كه بازگردیم، به نظرم مسئله زمان مطرح مى شود. مدت ها پیش از طرح قوانین حركت و قوانین گرانش توسط نیوتن، جهان مدل خورشید مركزى را كاملاً پذیرفته بود. كتاب كپرنیك در سال ۱۵۴۳ منتشر شد اما نیوتن در سال ، ۱۶۸۷ درست است؟ این مى شود 310 سال. اكنون از نظریه داروین 310 سال گذشته است. باید از خودتان بپرسید معیارتان از این مقاومت چیست؟ آیا بخش عمده جهان در برابر آن مقاومت مى كنند؟ به آنها كه مقاومت مى كنند بخش عمده اى نیستند. زیرمجموعه كوچكى از جهان است. حتى مى توان گفت یك گروه مقاومت. اما آنها باید بدانند كه همتایانشان در گذشته آنها كه با گردش زمین به دور خورشید مخالفت مى كردند، كمتر از آنها سینه چاك نبودند و نیز شور و شوق طرفداران اكتشافات علمى هم از آنها كمتر نیست. شوروشوق آنها در اختراع میكروسكوپ و كشف میكروب ها از این كمتر بود. به همین دلیل است كه وقتى شما بیمار مى شوید به خاطر آن نیست كه خدا شما را بیمار كرده بلكه به خاطر آن است كه در معرض میكروارگانیسم قرار گرفته اید. مى توانم این میكروارگانیسم ها را به شما منتقل كنم و شما تمام علائم و نشانه هاى بیمارى را بروز خواهید داد. این اكتشاف خدا را از بسیارى معادلات كنار گذاشت، معادلاتى كه مردم در رابطه با علت بیمارى در سر داشتند.درباره بیمارى هاى مقاربتى داستان مشهورى هست... هنگامى كه معلوم شد پنى سیلین براى درمان بیمارى هاى مقاربتى موثر است، اسقفى در آن زمان گفت كه این دارو كار شیطان است زیرا امكان مى دهد كه افراد زنا كنند و با مجازات خدا روبه رو نشوند. امروزه نیز دیده مى شود كه بعضى ها هنوز با ویروس ایدز به همین شكل برخورد مى كنند. اما مهم آن است كه روى هم رفته مردم دیگر فكر نمى كنند كه میكروب توسط نیروهاى فراطبیعى منتقل مى شود. بنابراین فكر مى كنم كه مسئله گذشت زمان باشد. گفته مشهورى درباره، تكامل هر حقیقت بزرگ هست كه مى گوید: نخست، مردم مى گویند كه به آن اعتقادى ندارند؛ سپس مى گویند كه با كتاب مقدس تضاد دارد؛ و در مرحله سوم مى گویند خودشان از اول آن را مى دانستند. پس كافى است به آنها كمى زمان بدهید. طول مى كشد تا گرم شوند. •از سوى دیگر، الهام بخش كارهاى اینشتین نقص ظریه هاى گذشته بود. چگونه آزمایش ها نشان دادند كه طرز فكر دانشمندان درباره جهان در اواخر قرن نوزدهم كاملاً نادرست بود؟ در فیزیك شكاف هایى وجود داشت و اگر كسى دوراندیش نبود ممكن بود با خود بگوید: «خودشان حل خواهند شد. كمى فرصت بدهید همه چیز روبه راه خواهد شد.» اما هیچ چیز حل شدنى نبود. بایستى كسى مثل اینشتین و اندیشمندان آینده نگر همتایش ظهور مى كردند تا ماجرا روشن شود. •آیا منظورتان آن است كه قیاس با عصر حاضر موضوع اكتشافات مربوط به جهان شتابدار مطرح مى شود. بله، امروز هم شكاف هایى وجود دارد. هنوز نمى دانیم كه ماده تاریك چیست. نمى دانیم انرژى تاریك چیست، نمى دانیم پیش از بیگ بنگ (انفجار بزرگ) چه اتفاقى افتاده است. نمى دانیم در مركز س یاهچاله چه حوادثى رخ مى دهد. نمى دانیم چگونه مى توان گرانش را با مكانیك كوانتوم ادغام كرد. نمى دانیم كهكشان ها چگونه تشكیل شدند. حوزه هاى بسیار مهمى تا به امروز ناشناخته مانده اند. اما ماهیت علم همین است.•و همین جور چیزها هستند كه مى توانند الهاماتى از نوع اینشتین را برانگیزانند؟. در واقع منظورتان آن است كه كسى بیاید و تبیینى مثلاً براى ماده تاریك ارائه دهد و به عنوان بخشى از لوازم آن نظریه ده چیز دیگر را نیز تبیین كند. این اتفاقى است كه در مورد نسبیت افتاده است. اینشتین گفت: «خب، این هم از سرعت نور» و از این قبیل و ناگهان نسبیت عام تقدیم اعتدالین عطارد به دور خورشید را تبیین كرد، انحراف نور ستارگان را تبیین كرد و خیلى چیزهاى دیگر. او از ابتدا تصمیم نداشت آنها را تبیین كند اما این همان چیزى است كه باعث مى شود اعتماد شما به نظریه نسبیت بیشتر شود. اگر از ابتدا بخواهید چیزى را تبیین كنید، دودل خواهند شد كه نكند چیزى سرهم كرده تا آن را توجیه كند... اینشتین نمى خواست اینها را تبیین كند و همین قدرت شناخت به اعتماد فوق العاده اى منجر شد كه او در مسیر درست قرار گرفته و به طرز كار طبیعت عمیقاً پى برده است.
منبع: روزنامه شرق